من را هم به جمع دیوانگان بپذیرید

در شلوغی روزمرگی، در امتداد این  روز های بی وقفه.... شاید جایی نیاز باشد برای تسلی دل، جایی برای گفتن حرف هایی از جنس عمق وجود.

در میان انبوهی از شبکه های اجتماعی که نهایت تلاششان را میکنند که ما را ثانیه ای بیشتر مجذوب خود کنند ، چاه را به جای راه برایمان تجویز میکنند و آنقدر محو همرنگ شدن با جماعت میشویم که متوجه نمیشویم چطور عمرمان ثانیه به ثانیه سپری میشود. در این شرایط به نظرم یک جای کار که نه ، همه جای کار می لنگند.....

 از وقتی در یاد دارم در این اجبار به سر می بردم که عاقلانه رفتار کنم ، همه چیز را با چوب قضاوت بسنجم و اگر در جایی بدون قضاوت فکرم حضور پیدا کرده ام ، اگر کنایه های دیگران هم نباشد خودم را مدام سرزش کرده ام

ولی در این روزهایم آنقدر فکر کرده ام مغزم درد میکند و اگر این امکان را به صورت فیزیکی داشتم مغزم را مدتی به مرخصی می فرستادم و اندکی طعم زندگی را با وجودم ( نه بر پایه ی قضاوت های ذهنم) می چشیدم..

در فرهنگ زندگی انسان ها اگر کسی فکر نکند به او دیوانه می گویند.. چه واژه شیرینی است این دیوانه بودن

 این را میدانم که نمیتوانم کاملا دیوانه باشم ولی اندکی با خودم عهد کردم اگر جایی فکرم را در دست راستم گرفتم سعی کنم قلبم را هم در دست چپم بگیرم و گاهی دور از زاویه دید فکرم عمل کنم و گاهی کاملا با محیطم غیر همرنگ شوم حتی اگر من را (( دیوانه )) خطاب کنند.

برای شروع همین مرا بس است و از همه دیوانگان و شوریدگان عالم درخواست دارم من را به عنوان مهمان هم که شده در جمع خودشان بپذیرند.

نظرات 1 + ارسال نظر
Neda یکشنبه 25 خرداد 1399 ساعت 11:29 http://Www.totoro.blogsky.com

مرا هم به جمعتان مهمان کنید
واقعا عالی و زیبا بود این متنتو چندبار خوندم و لذت بردم❤
واقعا اگر در فرهنگ ما به کسی که فکر نمیکند دیوانه خطاب میکنند بزار دیوانه خطابمان کنند چه اشکالی دارد

سلام ، سپاس از لطف زیادت دوست خوبم
به خاطر اینکه نظرت رو جواب بدم مجبور شدم برگردم و متنی که 3 سال پیش رو بخونم و این باعث شد به حال و هوای اون روزها برگردم. خوشحالم که هنوز بعد از انتشار این متن تونستم تو این حالت بمونم و همچنان خودم رو دیوانه بدونم...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد