امواج
امواج

امواج

جهانی اشباع از اطلاعات

توی این چند روزخیلی دنبال یه موضوع برای نوشتن می گشتم و همین مساله باعث شد که کلی مطلب جدید در قالب موضوع های مختلف بخوانم و در میانه راه با انبوهی از مطالب و تب های باز شده طرف بودم که واقعا خواندنش ساعت ها زمان می خواست و از آنجایی که  برای این موضوع تایم مشخصی رو تعیین کرده بودم تو دردسر بدی افتاده بودم و از کارهای دیگه ام می دزدیدم تا به خواندن بپردازم ولی هرچی این روند ادامه داشت بیشتر به این نتیجه میرسیدم که دچار سردگمی حاصل از مصرف بی رویه اطلاعات میشوم  ، که همین خودش موضوعی شد برای نوشتنم.

من انبوهی از کتاب ها تو کتاب خونم دارم کی خیلیاشو اصلا نخوندم ، یعنی وقتش رو هم داشته باشم اینقدر مطلب و اطلاعات دم دستم بوده ک رغبت اینو نداشتم سمت خیلی هاشو  بروم. تو هر سایتی که میروم اسم چندین کتاب جدید به چشمم میخورد ، چندین مبحث جدید، نویسنده های جدید.

این روند تولید اطلاعات تا کجا میتواند ادامه داشته باشد؟

شاید احتیاج باشد یک متود مشخص برای مطالعه در نظر گرفته بشود و هرکسی به اندازه خودش از این ظرف بزرگ بردارد. در غیر این صورت به زودی شاهد به وجود آمدن کمپین هایی می شویم که مطالعه در آنها ممنو ع می باشد.

لذت فیلم دیدن

امروز به سراغ آرشیو فیلم هایم رفتم و بعد از چندین بار بالا و پایین کردن ، ترجیح دادم برای چندمین بار فیلمِ فارست گامپ رو مجدداً تماشا کنم ، کارگردان این فیلم رابت زمکیس است ، در سال 1994 تولید شده و  جوایز زیادی را  برای خود کرده  است.

 لازم به ذکر است که قصدم از نوشتن این مطلب به هیچ وجه نقد فیلم نیست و فقط نکته هایی در فیلم دیدم که بسیار آموزنده بود و تصمیم گرفتم نظر شخصیمو بنویسم.

 این فیلم روایتی است از شخصیتی که همه آن را احمق و (( دیوانه)) خطاب میکنند و داستان در ایستگاه اتوبوس و با افتادن یک پر بر روی کفش گلی فورست شروع میشود و در ادامه داستان زندگی اش برای زن سیاه پوستی که کنارش نشسته  تعریف میکند و بدون ناراحت شدن از بی توجهی زن، به حرف زدن ادامه میدهد . او در کودکی، هم از ناحیه پا دچار مشکل است و هم ضریب هوشی اش بسیار پایین است ولی مادری دلسوز دارد و  مدل ذهنی که به او القاء میکند سعی دارد به او بفماند که با بقیه اشخاص هیچ فرقی ندارد. فورست دارای شخصیتی است که دیر چیز ها را می فهمد، از کنار همه چیز به سادگی عبور میکند، هر کاری را که دلش بخواهد فورا انجام می دهد و در مورد اما  و اگرش فکر نمی کند و همین ها این گواه را می دهد که او با تمام وجود در لحظه حال زندگی میکند . در قسمتی از فیلم تمایل به دویدن میکند و بی درنگ شروع میکند و در پاسخ به سوال خبر نگار که از او می پرسد هدفت از این کار چیست پاسخ میدهد(( دلم خواست بدوم)) و در ادامه پس از چند سال دویدن وقتی احساس خستگی می کند بدون توجه به افرادی که او را همراهی می کنند می گوید خسته شدم و میخواهم به خانه باز گردم . در آخر فیلم هم وقتی به دیدن جنی می رود، با وجود آن همه اذیت های که از جانب او دیده مشتاقانه پذیرایش می شود و او را به خانه اش می برد.

اگر بخواهم نتیجه گیری داشته باشم این فیلم جدا از اینکه جزء فیلم های انگیزشی  تخیلی است ، زندگی یک فرد دیوانه را روایت میکند که هدفش این است که به مخاطب بفهماند نیازی نیست برای موفقیت این همه زندگی را پیچید کرد و با دلی ساده زندگی کردن آرامشی عمیق به ما عطا میکند...

من را هم به جمع دیوانگان بپذیرید

در شلوغی روزمرگی، در امتداد این  روز های بی وقفه.... شاید جایی نیاز باشد برای تسلی دل، جایی برای گفتن حرف هایی از جنس عمق وجود.

در میان انبوهی از شبکه های اجتماعی که نهایت تلاششان را میکنند که ما را ثانیه ای بیشتر مجذوب خود کنند ، چاه را به جای راه برایمان تجویز میکنند و آنقدر محو همرنگ شدن با جماعت میشویم که متوجه نمیشویم چطور عمرمان ثانیه به ثانیه سپری میشود. در این شرایط به نظرم یک جای کار که نه ، همه جای کار می لنگند.....

 از وقتی در یاد دارم در این اجبار به سر می بردم که عاقلانه رفتار کنم ، همه چیز را با چوب قضاوت بسنجم و اگر در جایی بدون قضاوت فکرم حضور پیدا کرده ام ، اگر کنایه های دیگران هم نباشد خودم را مدام سرزش کرده ام

ولی در این روزهایم آنقدر فکر کرده ام مغزم درد میکند و اگر این امکان را به صورت فیزیکی داشتم مغزم را مدتی به مرخصی می فرستادم و اندکی طعم زندگی را با وجودم ( نه بر پایه ی قضاوت های ذهنم) می چشیدم..

در فرهنگ زندگی انسان ها اگر کسی فکر نکند به او دیوانه می گویند.. چه واژه شیرینی است این دیوانه بودن

 این را میدانم که نمیتوانم کاملا دیوانه باشم ولی اندکی با خودم عهد کردم اگر جایی فکرم را در دست راستم گرفتم سعی کنم قلبم را هم در دست چپم بگیرم و گاهی دور از زاویه دید فکرم عمل کنم و گاهی کاملا با محیطم غیر همرنگ شوم حتی اگر من را (( دیوانه )) خطاب کنند.

برای شروع همین مرا بس است و از همه دیوانگان و شوریدگان عالم درخواست دارم من را به عنوان مهمان هم که شده در جمع خودشان بپذیرند.